1⃣ دقیقاً کلاس سوم ابتدایی بودم که بهخاطر نمرههای چشمنوازم در آزمونهای ثلث اول، پدرم کتابی بهنام «آقای سزار» را برایم هدیه خرید.کتابی قطور با جلدی سفیدرنگ که نزدیک به 240 صفحه بود. راستش برای من که آنزمان دانشآموز کلاس سوم بودم و هشتسال بیشتر نداشتم، کتاب سنگینی بود؛ اما پدرم که بسیار اهل کتاب و مطالعه بود و ما را هم به همان شیوه بارآورده بود، به من گفت: «نترس پسرم! کتاب را بخوان. هر جایی هم که مشکل داشتی و نفهمیدی، زیرش خط بکش تا من سر فرصت معنیاش را برایت بگویم.
2⃣ خیلی ذوق داشتم، تاجایی که کتاب را کامل خواندم و لغتهای سختی هم از آن یاد گرفتم. مثلاً یکی از آن لغتها کلمه «مُشرِف» بود که یکجایی از کتاب بهاینشکل نوشته شده بود:«از تپهها و بلندیهای مُشرِف بر…». خوب یادم هست که پدرم چطور برایم مثال زد تا معنی این واژه را متوجه شوم.
3⃣ ذوق و شوق خواندن این کتاب مرا با «ژولورن» آشنا کرد و بعد طوری شیفتۀ ادبیات داستانهای تخیلی او شدم که هربار وقتی کارنامه میگرفتم، پدرم یکی از کتابهای او را به من هدیه میداد. خوب بهیاد دارم که بهخاطر مطالعۀ این کتابها تسلطم به نوشتن زیاد شده بود، آنقدرکه بدون کمک بقیه بهراحتی چهارپنجصفحه انشا مینوشتم. آنروزها رسم در مدارس این بود که اول انشا را در یک برگۀ فرعی، چرکنویس میکردیم و بعد پس از آن که تکمیل شد روی برگۀ اصلی مینوشتیم؛ اما من از همان دوران بهخاطر تسلط ناشی از مطالعۀ کتابهای غیردرسی، یکضرب و بدون حتی یک غلط و خطخوردگی انشایم را به شیوهای متفاوت و خوشخط روی برگه اصلی مینوشتم. بعدها مادرم از معلمم شنیده بود که برگۀ انشای من بین معلمها دستبهدست میگشته و بین خودشان میگفتند:«این بچه چطور اینقدر مسلط، خوشخط و بدون غلط و خطخوردگی با این ادبیات مینویسد»؟
4⃣ رمز و راز نوشتن در من، با ژولورن کلید خورد. ژولورنی که خودش یک دنیا راز بود و هنوز برای بسیاری ازجمله خودم معماست که چطور بسیاری از اختراعات بشری را با قوۀ تخیلی که داشت، سالها قبل از ایدهپردازی و تولید آن بهرشتۀ تحریر درآورد. از هواپیما در کتاب «فاتح آسمانها» گرفته تا تلفن در کتاب «خانۀ مرموز» یا زیردریایی در «بیستهزارفرسنگ زیر دریاها» و دهها کتاب دیگر که اکنون بیش از یک طبقه از کتابخانۀ شخصی مرا به خود اختصاص دادهاند.
5⃣ تمام عشق دوران کودکیام این بود که پولی بهدست بیاورم و زود بروم از کتابفروشی نزدیک خانهمان یک کتاب ژولورن بخرم. کتابهای نابی که همه و همه خاطرههای کودکی مرا زنده میکنند! کتابهایی مثل فرزندان ناخدا گرانت، دور دنیا در هشتادروز، سفینۀ مهیب، کارابان لجوج، پرواز با بالن بر فراز آفریقا، میشل استروگف، مدرسه رابینسونها، سفر به مرکز زمین، جزیره اسرارآمیز ، ناخدای پانزدهساله، اشعۀ سبز، آتشفشان طلایی، فاتح آسمانها، آقای سزار، دیوار چین، جزیرۀ یخبندان، ستارۀ جنوب، اژدهای دریایی، شهر شناور، ماجرای یک شهر و کتاب «پاریس در قرن بیستم» که در دوران خدمت سربازی بهدستم رسید. البته حالا نام بسیاری از کتابها را بهیاد ندارم؛ اما با مشغلۀ فکری این روزها جای شکرش باقی است که همین چندتا را هم فراموش نکردهام!
6⃣ بسیار خوشحالم از اینکه بهواسطۀ پدرم به وادی کتاب و خواندن آثار نویسندهای چون ژولورن علاقهمند شدم و صدالبته که علاقۀ درونی خودم هم در این موضوع دخیل بوده است. خواندن این کتابها سبب شد دایرۀ واژگانم تقویت شود و همچنین به نوشتن علاقه پیدا کنم و از آن نترسم و از همان دوران کودکی هرازچندگاهی حتی برای دل خودم هم که شده، چیزکی بنویسم.حالا سهدهه از آن روزها میگذرد و من همچنان مینویسم، هم برای دل خودم و هم برای رسانهها و مطبوعات و این یعنی همان چیزی که از کودکی دوست داشتم:نویسندهبودن و نوشتن! عرصۀ جذابی که حضور در آن را مدیون پدرم هستم و صدالبته کتابهای ژولورن که بیشک گذرگاهی برای شکلگیری نوشتن در من بودند. پس شاید بد نباشد که در پایان این مطلب از چندنفر تشکر کنم:
✅ نخست از پدر مرحومم که نقش بسزایی در شکلگیری فرهنگ مطالعه و کتابخوانی در من داشت و روحش هزاران بار شاد باشد.
✅ دوم از ژولورن نویسندۀ بزرگ فرانسوی که آنقدر نوشتههایش جذاب و پرکشش بود که توانست یک دانشآموز کمسنوسال مانند من را جذب و شیفتۀ کتابهای خودش بکند.
✅ و سوم از هوشیار رزمآزما، قدیر گلکاریان و بقیه مترجمان آثار ژولورن در آن سالها که بیشک دریچهای از آثار وی را با ترجمههای روان، بجا و رسایشان به روی خوانندگان نوجوانی چون من گشودند.
🔵در پایان به تمامی پدرها و مادرها توصیه میکنم که افزون بر کتابهای درسی، فرزندانشان را به خواندن کتابهای غیردرسی هم تشویق و ترغیب کنند تا از این روش سطح دانستهها و اندوختههای ادبی فرزندانشان ارتقا پیدا کند. اگر هم با خواندن این مطلب ترغیب شدید و از کتابهای ژولورن برایشان خریدید و ورقی به آنها زدند که چه بهتر! البته حتماً آنهنگام از من هم یادی کنید!